گنجور

 
صائب تبریزی

نشد ز سیلی خط چشم مست، هشیارش

دگر که می کند از خواب ناز بیدارش

چگونه عاشق ازان روی چشم بردارد؟

که آب، رو به قفا می رود ز گلزارش

ز جان و دل شود از جمله پرستاران

فتاد دیده هر کس به چشم بیمارش

میان نازک او همچون به خود پیچد

اگر ز رشته جانها کنند زنارش

فتاده است سخنهاش آنقدر دلچسب

که می رسد به دل از گوش پیش، گفتارش

به چشم پاک نیاید مرا پریرویی

که شسته از عرق شرم نیست رخسارش

به سیم قلب خریده است ماه کنعان را

دهد به قیمت اگر نقد جان خریدارش

ز رفتنش نروم چون ز جای خود صائب

که سیل خار و خس طاقت است رفتارش

 
 
 
مولانا

تمام اوست که فانی شدست آثارش

به دوستگانی اول تمام شد کارش

مرا دلیست خراب خراب در ره عشق

خراب کرده خراباتیی به یک بارش

بگو به عشق بیا گر فتاده می‌خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟

یتیم خسته که از پای برکند خارش؟

خدنگ درد فراق اندرون سینهٔ خلق

چنان نشست که در جان نشست سوفارش

چو مرغ کشته قلم سر بریده می‌گردد

[...]

حسین خوارزمی

اگر تو محرم عشقی مگوی اسرارش

چو جان خویش ز خلق جهان نگهدارش

ز سر عشق خبر دار نیست هر عاشق

حدیث عشق ز منصور پرس و از دارش

چو لاله تا ز غمش داغ بر جگر دارم

[...]

میلی

ازین که پشت به دشمن دهد چه آزارش

سپاهیی که تو باشی سپاهسالارش

صائب تبریزی

به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد

به یک کرشمه دیگر تمام کن کارش !

مرید مولوی روم تانشد صائب

نکرد در کمر عرش دست گفتارش

گهر ز شرم عرق می کند به بازارش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه