ز جولان نظر مجروح می شد روی نیکویش
چسان دل داد خط را کاین چنین استاد بررویش ؟
رمیدن جمع با خواب گران هرگز نمی گردد
چسان این هر دو را آمیخت با هم چشم جادویش ؟
به خال او سپردم خرده جان را،ندانستم
که در ایام خط پنهان کند رو خال هندویش
به تیغ بی نیازی می کشدخضر و مسیحا را
به صید من کجا رغبت کند مژگان دلجویش؟
مدار دلبری برنعل وارون است خوبان را
مشو زنهار صائب ناامید ازچین ابرویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جاذبههای چهره معشوق میپردازد. شاعر از تاثیرات عمیق نگاه و خال روی چهره محبوب سخن میگوید و به حالتهای دل باختگی و خواب آلودگی اشاره میکند. او به نوعی معشوق را به کسانی چون خضر و مسیحا تشبیه کرده که به خاطر زیباییهایش، دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد. در نهایت، شاعر هشدار میدهد که از دلبری و جاذبههای معشوق ناامید نشود، زیرا این زیباییها در واقع راز و جادوی خاص خود را دارند.
هوش مصنوعی: از دیدن زیبایی او، دل من جریحهدار شده است. چگونه میتوانم عاشقش شوم وقتی که اینقدر هنرمندانه بر چهرهاش خطی کشیده شده است؟
هوش مصنوعی: جمع شدن خواب سبک و سنگین هرگز ممکن نیست، چرا که چگونه میتوان این دو را با هم درآمیخت، این کار فقط به وسیله چشم جادویی امکانپذیر است؟
هوش مصنوعی: به زیبایی و نشانهای که بر چهره محبوبم وجود دارد، جان و احساسات خود را سپردم، اما نمیدانستم که او در روزگار نامناسبی، به صورت پنهان، مرا به درد و رنج میاندازد.
هوش مصنوعی: با تیغ بی نیازی، خضر و مسیحا را به شکار میبرد و دلجوی مژگانش تا چه اندازه به صید من راغب خواهد بود؟
هوش مصنوعی: دلبری و زیبایی خوبان مانند نعل وارونه است؛ پس تن به ناامیدی نده، چرا که ابروی چیندار او در خم و چرخش خود، بازیهای زیبایی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من دست بازی می کند هر لحظه با مویش
معاذالله که گر ناگه ببیند چشم بدخویش
گهی کز در برون آید به عیاری و رعنایی
زهی تاراج جان و دل به هر سو کاوفتد هویش
گرفته آتش اندر جان و می سوزد همه مستی
[...]
از آن چون شمع میسوزد دلم در شام گیسویش
که جانها سجده میآرند در محراب ابرویش
سواد خال او دارم به جای نور در دیده
مباد از چشم من خالی، خیال خال هندویش
صبا میبرد با ضعفی قوی پیغام ما امشب
[...]
مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش
نه از یکسوش می بینم که میبینم ز هر سویش
کشد هر دم مرا سویی کمند زلف مه رویی
که اندر هر سر موئی نمیبینم بجز مویش
ندانم چشم جادویش چو افسون خواند بر چشمم
[...]
نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش
بود پیوسته آن ابرو بلند از تندی خویش
چنین در خاک و خون افتاده ام مگذرا ای همدم
که میترسم بخون من کشد تهمت سگ کویش
پی تسکین دل خواهم نشینم پهلویش لیکن
[...]
بکویش می روم بهر تماشای مه رویش
تماشاییست از رسواییم امروز در کویش
ندارم تاب تیر غمزهای آن کمان ابرو
مگر سویم بتندی ننگرد تا بنگرم سویش
چه حاجت با رقیبان دگر در منع من او را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.