گنجور

 
صائب تبریزی

ز جولان نظر مجروح می شد روی نیکویش

چسان دل داد خط را کاین چنین استاد بررویش ؟

رمیدن جمع با خواب گران هرگز نمی گردد

چسان این هر دو را آمیخت با هم چشم جادویش ؟

به خال او سپردم خرده جان را،ندانستم

که در ایام خط پنهان کند رو خال هندویش

به تیغ بی نیازی می کشدخضر و مسیحا را

به صید من کجا رغبت کند مژگان دلجویش؟

مدار دلبری برنعل وارون است خوبان را

مشو زنهار صائب ناامید ازچین ابرویش