چنان افکنده است ازطاق دلها کعبه راکویش
که پهلو می زند با طاق نیسان طاق ابرویش
به این عنوان غبار خط اگر برخیزد ازرویش
به زیر خاک ماند دام زلف عنبرین بویش
اگر چه مهر خاموشی به لب چون مردمک دارد
سخن چون خامه می ریزد ز مژگان سخنگویش
میان گوهر وآیینه صحبت در نمی گیرد
نگه دارد چسان خود راعرق برصفحه رویش
ز خون صید اطلس پوش شد صحرا و از شوخی
اشارت برنمی دارد سر از دنبال ابرویش
دلی کز تیغ سیراب تو زخمی بر جگر دارد
سراسر می رود آب خضر پیوسته درجویش
اگر از دل تراوش کم کند خوناب، معذورم
کباب من ندارد اشک ازبس گرمی خویش
مکن تخم امید عالمی راروزی موران
نگه دارای خط بیرحم دست ازخال دلجویش
سیه بختی به خون چون لاله غلطیده است هرجانب
زمین کربلا راداغ دارد عرصه کویش
به موج پیچ وتاب غیرت افتاده است چون جوهر
مگر آیینه روی خویش رادیده است دررویش؟
دل ز بالابلندان می رباید سرو نازمن
صنوبر چون نگه دارد دل از بالای دلجویش؟
تواند کج نشستن درصف روشندلان صائب
نشیند هرکه چون مینا شبی زانو بزانویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به زیبایی و جذبه دلربای محبوبش اشاره میکند. او میگوید که چهره محبوبش همچون کعبه مورد توجه دلها قرار گرفته است و زیباییهای او در عین سکوت، سخن میگوید. زلفهایش به قدری معطر هستند که همچون گلهای خوشبو باقی خواهند ماند. این اشعار عمق غم و درد عاشق را با تصاویری زیبا و شاعرانه نشان میدهد. همچنین، شاعر به مصیبت و دلتنگی ناشی از عشق میپردازد و ابراز میکند که عشقش همچون آبی زلال و پایدار در جوی زندگیاش جاری است. در نهایت، او بر این باور است که محبوبش دارای نگاهی خاص و شیفتهکننده است که دلها را به تسخیر در میآورد.
هوش مصنوعی: دلها را به گونهای در هم آمیخته که کعبه، خانه خدا، در نزدیکی ابروهای او قرار گرفته و با آنها تماس پیدا کرده است. در واقع، زیبایی و جذبه او به حدی است که حتی مکانهای مقدس را تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: اگر غباری از روی چهرهاش بلند شود، نشان از او زیر خاک باقی میماند و بوی خوش زلفهایش هنوز حس میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه او به آرامی و بدون حرف زدن مانند چشمک زدن به دنیا نگاه میکند، اما کلامش همچون جوهر، از چشمانش جاری میشود و بیانگر احساساتش است.
هوش مصنوعی: در میان گوهر و آینه، به سادگی نمیتوان ارتباط برقرار کرد و به نحوی خود را حفظ کرد که جلوهای از زیبایی را نشان دهد.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که به خاطر زیبایی و جذابیت کسی، دنیای اطرافش تحت تأثیر قرار گرفته و تغییر کرده است. به طور کلی، این فرد چنان تأثیر عمیقی بر دیگران دارد که حتی از بازیگوشی و اشارههایش هم نمیتواند چشمپوشی کند.
هوش مصنوعی: دلی که با تیغ محبت تو زخمی شده، همیشه در حال اشک ریختن است و مثل آب زلال خضر، به طور مداوم در جوی زندگیاش جاری است.
هوش مصنوعی: اگر از دل انسان، غم و اندوهی خارج شود، معذورم که کباب من دیگر اشک ندارد، زیرا گرمای وجودم بسیار است.
هوش مصنوعی: به امید و آرزوی بهتری نباش، زیرا ممکن است که مشکلات و سختیهای زندگی تو را به سختی بزنند و مانند موران در دنیای بیرحم، بیتوجه به احساسات و دلتنگیهای تو، به پیش بروند.
هوش مصنوعی: سیهبختی همچون لالهای که در خون غلتیده، هر گوشه از زمین کربلا را ملتهب و داغ کرده است. عرصه و محیط تو پر از این داغ و اندوه است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالتی از غیرت و عشق میپردازد. گوینده میپسندد که این احساسات به شدت در وجودش به حرکت آمدهاند، گویی که جوهر وجودی او در برابر آینهای که تصویر خودش را نشان میدهد، به رقص و تلاطم درآمده است. این تمثیل نشاندهنده شدت احساسات و شاید خودآگاهی و انعکاس تصویر درونیاش است.
هوش مصنوعی: دل از بلندیها میگریزد، زیرا سرو ناز و صنوبر زیباییاش دل را میفریبد. چگونه میتوان دل را از نگاه او که دلجویانه در بلندیها ایستاده، دور نگه داشت؟
هوش مصنوعی: هر کس که بتواند با حجب و حیا و به آرامی در جمع افراد روشنفکر و توانا قرار بگیرد، شبیه به مینا که زانو به زانوی دیگران بزند، میتواند در صف دیگران هم بنشیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من دست بازی می کند هر لحظه با مویش
معاذالله که گر ناگه ببیند چشم بدخویش
گهی کز در برون آید به عیاری و رعنایی
زهی تاراج جان و دل به هر سو کاوفتد هویش
گرفته آتش اندر جان و می سوزد همه مستی
[...]
از آن چون شمع میسوزد دلم در شام گیسویش
که جانها سجده میآرند در محراب ابرویش
سواد خال او دارم به جای نور در دیده
مباد از چشم من خالی، خیال خال هندویش
صبا میبرد با ضعفی قوی پیغام ما امشب
[...]
مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش
نه از یکسوش می بینم که میبینم ز هر سویش
کشد هر دم مرا سویی کمند زلف مه رویی
که اندر هر سر موئی نمیبینم بجز مویش
ندانم چشم جادویش چو افسون خواند بر چشمم
[...]
نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش
بود پیوسته آن ابرو بلند از تندی خویش
چنین در خاک و خون افتاده ام مگذرا ای همدم
که میترسم بخون من کشد تهمت سگ کویش
پی تسکین دل خواهم نشینم پهلویش لیکن
[...]
بکویش می روم بهر تماشای مه رویش
تماشاییست از رسواییم امروز در کویش
ندارم تاب تیر غمزهای آن کمان ابرو
مگر سویم بتندی ننگرد تا بنگرم سویش
چه حاجت با رقیبان دگر در منع من او را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.