گنجور

 
صائب تبریزی

به وحشت دل کجاگردد خلاص ازچشم شهلایش ؟

که آهو چشم قربانی شد ازمژگان گیرایش

به هرجانب نظر جولان کند گل می توان چیدن

که شد یک دسته گل عالم ز حسن عالم آرایش

چه قد دلفریب است این، که گردیدند خوش چشمان

چوآهو سربسر خوش گردن ازذوق تماشایش

به کار سخت می چسبد دل و دستش به آسانی

بود چون کوهکن هرکس که شیرین کارفرمایش

مرا شمشاد قدی میکشد در خاک و خون صائب

که سر چون بید مجنون برندارد سرو از پایش