گنجور

 
صائب تبریزی

شراب لعل می سازد عرق راروی گلگونش

قدح لبریز برمی گردد ازلبهای میگونش

ز طوق خویش سازد حلقه نام سرو راقمری

درآن گلشن که گردد جلوه گر شمشاد موزونش

غبارش لاله گون خیزد، نسیمش گلفشان باشد

به هر خاکی که افتد پرتو رخسار گلگونش

قدح را شوق آن لب شهپر پرواز می بخشد

به ساقی احتیاجی نیست در بزم همایونش

چه پروا دارد از سنگ ملامت دشت پیمایی

که از پیشانی واکرده باشد بر مجنونش

اگر شیرین ز ناز و سرکشی آتش عنان گردد

کند فرهاد راممنون به عذر لنگ، گلگونش

چه لازم دورکردن از حریم خود سپندی را

که بی آرامی دل می برد از بزم بیرونش

مرا رعنا غزالی می کشد درخاک و خون صائب

که جای گرد، مجنون خیزد از دامان هامونش

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

خضر در کوی او ره گم کند زان شکل موزونش

تعالی الله مگر از آب حیوان ریخت بی چونش

مباد آن پای را دردی خرامان کرد، گو بگذر

تو می دانی که خاک است آن، ولی خونست معجونش

نثاری گر کند چشمم به پیشت پا مزن، جانا

[...]

بابافغانی

به غایت تلخ گفتارست در می لعل میگونش

هزاران جان شیرین نقل در شب‌های معجونش

هر آنگو با چنین میخواره صحبت آرزو دارد

ببینی عاقبت روزی که در ساغر بود خونش

شدم خاک درت وان ذره کز این خاک برخیزد

[...]

عرفی

دلی دارم که می جوشد ز هر مو چشمهٔ خونش

نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش

به افسون می کند آلوده درد عافیت بخشم

بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش

ز گلگون کی نهد منت به دوش کوهکن شیرین

[...]

صائب تبریزی

به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش

گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش

اگر ذوق تماشای خودآن مغرور دریابد

که می آرد دگر از خانه آیینه بیرونش ؟

در آن وادی که من چون سیل فارغبال میگردم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

ز بس داغست از رنگینی لبهای میگونش

بمثقب رگ زنی گر لعل را، ناید دگر خونش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه