گنجور

 
صائب تبریزی

اگر باید درآتش رفت از رخسار گلگونش

به دندان خون خود می گیرم از لبهای میگونش؟

ندارد در هوسناکی گناهی عشق پاک من

به جوش آورد خون بوسه را رخسار گلگونش

مرا در یک نظر چون سرمه گردانید سودایی

بلای آسمانی بود چشم آسمان گونش

به آه سرد من آن شاخ گل سر در نمی آرد

و گرنه هرنسیمی می برد از راه بیرونش

سفال از بوی ریحان غوطه در دریای عنبر زد

همان خشک است مغز عاشقان از خط شبگونش

سفر در خویش کردن بی نیازی بار می آرد

خوشا دیوانه ای کز سینه باشد بر مجنونش

ز عقل خام طینت پختگی جویی، نمی بینی

که در خم جای دارد چون می نارس فلاطونش

ز فیض عشق دارم لاله رویی درنظر صائب

که می چسبد چو داغ لاله بردل خال موزونش

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

خضر در کوی او ره گم کند زان شکل موزونش

تعالی الله مگر از آب حیوان ریخت بی چونش

مباد آن پای را دردی خرامان کرد، گو بگذر

تو می دانی که خاک است آن، ولی خونست معجونش

نثاری گر کند چشمم به پیشت پا مزن، جانا

[...]

بابافغانی

به غایت تلخ گفتارست در می لعل میگونش

هزاران جان شیرین نقل در شب‌های معجونش

هر آنگو با چنین میخواره صحبت آرزو دارد

ببینی عاقبت روزی که در ساغر بود خونش

شدم خاک درت وان ذره کز این خاک برخیزد

[...]

عرفی

دلی دارم که می جوشد ز هر مو چشمهٔ خونش

نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش

به افسون می کند آلوده درد عافیت بخشم

بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش

ز گلگون کی نهد منت به دوش کوهکن شیرین

[...]

صائب تبریزی

به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش

گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش

اگر ذوق تماشای خودآن مغرور دریابد

که می آرد دگر از خانه آیینه بیرونش ؟

در آن وادی که من چون سیل فارغبال میگردم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

ز بس داغست از رنگینی لبهای میگونش

بمثقب رگ زنی گر لعل را، ناید دگر خونش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه