گنجور

 
بابافغانی

به غایت تلخ گفتارست در می لعل میگونش

هزاران جان شیرین نقل در شب‌های معجونش

هر آنگو با چنین میخواره صحبت آرزو دارد

ببینی عاقبت روزی که در ساغر بود خونش

شدم خاک درت وان ذره کز این خاک برخیزد

نشاند بر کنار چشمه ی خورشید گردونش

نیم زاهد که در خلوت بنور طاعتش یابم

نه جادویم که دام ره کنم طومار افسونش

هران بیدل که خوبانش ببازی در میان گیرند

نگردانند ازو رو تا نگردانند مجنونش

چرا در فکر آن باشم که دل چون کام از او یابد؟

که گر خواهد رساند بر مراد خویش بیچونش

برای درد و داغست آدمی، ور عکس این بودی

نیاوردی قضای ایزد از فردوس بیرونش

ندارد هیچ کم آنمه فغانی مهر افزون کن

که آخر برفروزی صد چراغ از حسن افزونش

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

خضر در کوی او ره گم کند زان شکل موزونش

تعالی الله مگر از آب حیوان ریخت بی چونش

مباد آن پای را دردی خرامان کرد، گو بگذر

تو می دانی که خاک است آن، ولی خونست معجونش

نثاری گر کند چشمم به پیشت پا مزن، جانا

[...]

عرفی

دلی دارم که می جوشد ز هر مو چشمهٔ خونش

نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش

به افسون می کند آلوده درد عافیت بخشم

بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش

ز گلگون کی نهد منت به دوش کوهکن شیرین

[...]

صائب تبریزی

به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش

گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش

اگر ذوق تماشای خودآن مغرور دریابد

که می آرد دگر از خانه آیینه بیرونش ؟

در آن وادی که من چون سیل فارغبال میگردم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

ز بس داغست از رنگینی لبهای میگونش

بمثقب رگ زنی گر لعل را، ناید دگر خونش

جویای تبریزی

به گلزاری که در رفتار آید سرو موزونش

برافرازد پی نظاره قامت بید مجنونش

که نظاره از بس نازکی مژگان بهم سودن

کم از دندان فشردن نیست بر لبهای میگونش

زده بر گوشهٔ دامان محشر تکیهٔ راحت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه