گنجور

 
صائب تبریزی

به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش

چه حسن نشأه خیزست این که میگون است ریحانش

نباشد دور اگر خطش طلایی درنظر آید

که طوق هاله زرین می شود ازماه تابانش

به نور دیده خود چون چراغ صبح می لرزد

سهیل شوخ چشم از پرتو سیب زنخدانش

دل عشاق چون برگ خزان برخاک می ریزد

به هر جانب که مایل می شود سرو خرامانش

عیار شوق بلبل رانمی دانم،همین دانم

که آتش زیر پا دارد گل از شوق گریبانش

به باد بی نیازی می دهد شور قیامت را

اگر بردارد از لب مهر خاموشی نمکدانش

درین بستانسرا سروی بلند آوازه می گردد

که باشد همچو صائب نغمه سنجی درگلستانش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode