به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش
چه حسن نشأه خیزست این که میگون است ریحانش
نباشد دور اگر خطش طلایی درنظر آید
که طوق هاله زرین می شود ازماه تابانش
به نور دیده خود چون چراغ صبح می لرزد
سهیل شوخ چشم از پرتو سیب زنخدانش
دل عشاق چون برگ خزان برخاک می ریزد
به هر جانب که مایل می شود سرو خرامانش
عیار شوق بلبل رانمی دانم،همین دانم
که آتش زیر پا دارد گل از شوق گریبانش
به باد بی نیازی می دهد شور قیامت را
اگر بردارد از لب مهر خاموشی نمکدانش
درین بستانسرا سروی بلند آوازه می گردد
که باشد همچو صائب نغمه سنجی درگلستانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافت معشوق اشاره دارد. در آن، شاعر به زیباییهای چهره و رفتار محبوب پرداخته و به توصیف حالتهای عاشقانه و تاثیر آن بر دل عاشقان میپردازد. محبوب همچون گل و سرو، دل هر بینندهای را میرباید و عشق او باعث شور و شعف در دلها میشود. شاعر به طرز بیان میکند که چهره محبوب همچون چراغی روشنگر است و احساسات عاشقانه مانند برگهای خزان در هر کجا که او میرود، به زمین میریزد. در نهایت، شاعر به قدرت و زیبایی معشوق در بستان اشاره میکند و او را به منزله یک نغمهساز در میان گلها توصیف مینماید.
هوش مصنوعی: او مانند مشک سرخ میشود و خطوطش را مانند عنبر پخش میکند. چه زیباییها و لطافتهایی در این گل وجود دارد، که بویی دلانگیز دارد و شبیه به ریحان است.
هوش مصنوعی: اگر خطی طلایی در نظر دیده شود، دور از واقعیت نیست که مانند طوقی از هالهای زرین به نظر برسد، به خاطر نور ماه تابان.
هوش مصنوعی: چشمهای روشنیام مانند چراغ صبح در حال لرزش است و ستاره سهیل با زیبایی و جذابیتش به خاطر درخشش سیبگونهاش، توجه مرا جلب میکند.
هوش مصنوعی: دل عاشقان مانند برگهای پاییزی به زمین میافتد و به هر سمتی که دوست دارند، میریزد. چنانکه سرو زیبا و خوشحالت به آرامی درخت میرقصید.
هوش مصنوعی: بلبل را نمیدانم چه احساسی در دل دارد، اما میدانم که گل بر اثر شوق و هیجان، پاهایش را در آتش میسوزاند.
هوش مصنوعی: اگر باد بتواند از لب خاموش نمکدان چیزی بگیرد، شور و شوق قیامت را به بی نیازی میبخشد.
هوش مصنوعی: در این باغ، درخت بلند و زیبایی وجود دارد که به مانند صائب، در نغمهی خود تبحر دارد و در گلستانش میخواند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.