گنجور

 
صائب تبریزی

رگ ابری است آن لبهای نوخط، بوسه بارانش

که عمر جاودان بخشد به عاشق مد احسانش

سرانگشت سهیل از زخم دندان جوی خون گردد

ز می گر این چنین رنگین شود سیب زنخدانش

کشد در هر قدم جای قدح مینای می برسر

زمین از جلوه مستانه سرو خرامانش

به هر گلشن که آن سرو خرامان جلوه گر گردد

نمی آید بهم تا حشر آغوش خیابانش

زبان العطش گویی است هر گردی کز او خیزد

به خون عاشقان تشنه است از بس خاک میدانش

چه بال و پر گشاید در دل چون چشم مور من؟

پریزادی که باشد چون قفس ملک سلیمانش

به آزادان کسی را می رسد پیوند چون قمری

که باشد حلقه فتراک ازطوق گریبانش

کجا آن نوش لب دارد غم اهل سخن صائب؟

که از خود می کند ایجاد طوطی شکرستانش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟

به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش

منقش جامه‌هاشان را که‌شان پوشید فروردین

فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش

همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود

[...]

قطران تبریزی

نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش

علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش

چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش

چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش

نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش

[...]

مسعود سعد سلمان

سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش

سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش

ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم

چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش

مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید

[...]

امیر معزی

همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش

همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش

اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش

وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش

نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش

[...]

سنایی

دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش

پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش

زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش

به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه