همان یوسف که مصر آمد به تنگ از بس خریدارش
به پشت کار حسن او نیرزد روی بازارش
ز بس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را
نگه صد جای لغزد تا گلی چیند ز رخسارش
چه خرم گلستانی، خوش بلند اقبال رویش را
که از مژگان بلبل آبی نوشد خار دیوارش
درین مزرع کدامین دانه امید افشانم ؟
که در خاک فراموشی نسازد سبز زنگارش
هر آن بلبل که با من دعوی هم نالگی دارد
به خون او گواهی می دهد سرخی منقارش
چو از هند دوات آید برون طاوس کلک من
خورد صد مارپیچ رشک، کبک از طرز رفتارش
چو صائب این غزل را بر بیاض دل رقم می زد
قلم را نیشکر می کرد شیرینی گفتارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت یوسف است که به مصر میآید و با وجود اینکه توجه بسیاری را جلب میکند، زیباییاش از زیباییهای بازار کمتر نیست. شاعر زیبایی او را با گل و بلبل مقایسه میکند و از تاثیری که این زیبایی بر دیگران میگذارد سخن میگوید. همچنین، نگرانیها و ناامیدیهای خود را در جستجوی عشق و دوستی ابراز میکند و به اینکه چطور میتواند دلی پر از عشق و امید به آینده داشته باشد، اشاره میکند. در نهایت، با تصویرسازیهای زیبای زبانی، اشتیاق و عشق خود را نسبت به معشوق بیان میکند.
هوش مصنوعی: همان یوسف که به خاطر زیباییاش به مصر آورده شد، اکنون به خاطر نداشتن ارزش و قیمت در بازار، در تنگنا قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشندگی چهرهاش، هر بار که به او نگاه میکنم، دلم میخواهد مانند یک گل، چهرهاش را لمس کنم و از زیباییاش بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: این گلستان بسیار شاداب و خوشبوست. چهره زیبای او با خوش شانسی، مانند بلبل است که با مژگانش، زهر خارهای دیوار را مینوشد.
هوش مصنوعی: در این زمین، کدام دانه امید را بکارم که در خاک فراموشی نتواند سبز شود و رنگش بپوسد؟
هوش مصنوعی: هر بلبلی که ادعا کند که همدرد من است، رنگ قرمز منقار او شاهدی است بر خون و درد او.
هوش مصنوعی: وقتی دواتی از هند بیرون میآید، طاووس قلم من مارپیچهایی به زیبایی ایجاد میکند که باعث حسادت کبک میشود. رفتار آن قلم به قدری دلرباست که هر ناظر را مجذوب میکند.
هوش مصنوعی: وقتی صائب این غزل را بر صفحه دل مینوشت، قلم را به گونهای مانند نیشکر شیرین میکرد که گفتارش دلنشین و جذاب به نظر میرسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
[...]
ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
[...]
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
[...]
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش
چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش
چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
به کار خویش میرفتم به درویشی خود ناگه
[...]
فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.