گنجور

 
فیاض لاهیجی

بیدلان دور از لبش چون جام گلگون می‌خورند

چون به یاد آرند آن لب ساغر خون می‌خورند

راضی از فرهاد شیرینش به جوی شیر بود

وای کاین شیرین لبان در عهد ما خون می‌خورند

دودمان عشق از هم کم فراموشی کنند

بیدلان تا حشر خون بر یاد مجنون می‌خورند

حیف واقف نیستی کاشفتگان شوق دوست

ساغر لبریز زهر غصّه را چون می‌خورند

با تو فیّاض ار حریفان دم زنند از جام فکر

عرض معنی می‌برند و خون مضمون می‌خورند