گنجور

 
صائب تبریزی

زین پیشتر متاع سخن رایگان نبود

گرد کسادی از پی این کاروان نبود

شعر بلند پا به سر عرش می نهاد

خورشید پایمال به هر آستان نبود

منقار بلند به شکر خنده باز بود

دشنام تلخ در دهن باغبان نبود

نازک شده است خاطر گل ورنه پیش ازین

در گوش باغ نغمه بلبل گران نبود

نام سرشک می برد وآه می کشد

چشمی که بی بدیهه اشک روان نبود

رندانه کرد عقل که از بزم زود رفت

مسکین حریف شیشه آتش زبان نبود

مرغ دل مرا به قفس ربط دیگرست

در قید بیضه بود که در آشیان نبود

از من مپرس لذت آغوش یار را

دستی که بود در کمرش در میان نبود

صائب چه خوب کرد کزاین ناکسان برید

سوداگر قلمرو سود و زیان نبود

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

خورشید ذرّه پرور، شاه هنر نواز

ای آن که در جهان چون تو صاحبقرآن نبود

خورشید کو بتیغ زدن بر سر آمدست

در جنب دست و بازوی تو همچنان نبود

چون آفتاب از تو توانگر شد، آنکه را

[...]

امیرخسرو دهلوی

یاری که بر جدایی اویم گمان نبود

ماهی نبود آن که شبی در میان نبود

بیگانه وار از سر ما سایه وا گرفت

ما را ز آشنایی او این گمان نبود

دامانش چون گذاشت حق صحبت قدیم؟

[...]

ناصر بخارایی

عشق تو بود با من و از من نشان نبود

مهر تو بود در دل و دل در جهان نبود

نقش تو در خیال و خیال از نظر جدا

نام تو بر زبان و زبان در دهان نبود

روزی مرا به خوان وصالت بخوانده‌ای

[...]

میلی

ای آنکه چون تو دادرسی در جهان نبود

بیداد این‌چنین ز تو کس را گمان نبود

نظیری نیشابوری

وقتی که شکل دایره کن فکان نبود

جز نقطه حقیقت حق در میان نبود

نور ولا ز بطن حقیقت طلوع کرد

چندان که گشت گرد خود آن را کران نبود

پرگار گشت و انجم و افلاک آفرید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه