گنجور

 
صائب تبریزی

آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود

بی چشم زخم آب حیاتش به جو بود

آسودگی به خواب نبیند تمام عمر

آن را که خار پیرهن از آرزو بود

هرکس زجود پیر خرابات آگه است

دستش همیشه در ته سر چون سبو بود

دست خود از غبار تعلق کسی که شست

جایز بود نمازش اگر بی وضوبود

رنگی که نیست عاریتی چون شراب لعل

درآفتاب زرد خزان سرخ روبود

گر خامه را کند دو زبان جای حرف نیست

چون کاغذ دورو طرف گفتگو بود

صائب کجا ز عالم بیرنگ بو برد

هر کس که قبله نظرش رنگ وبو بود

 
 
 
سعدی

ناچار هر که صاحب روی نکو بود

هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود

ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار

کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود

نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی

[...]

سیف فرغانی

گر جمله شهر صورت و روی نکو بود

کو صورتی که این همه معنی درو بود

خرم دل بهشتی و خوش عالمی بهشت

گر در بهشت حور باین رنگ و بو بود

در سجده گاه بندگی تو چو آسمان

[...]

قاسم انوار

صاحب قلاده اهل نزاع و غلو بود

کارش نکو بود اگرش جست و جو بود

واعظ، مکن مبالغه، ترسم که زهد ما

در راه عشق شیوه سنگ و سبو بود

آبم ز سر گذشت و دمی دست و پا زدم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

تنها نه ترک بچه من تندخو بود

این خوی تند لازم روی نکو بود

بلبل زدرد تست گل آگه فغان مکن

آن به که کار عاشق بی گفتگو بود

با رنج باد بیزن وجور شکرفروش

[...]

بلند اقبال

دل زخمدار و طره او مشکبو بود

ناسور اگر دلم کند از بوی او بود

تا درکنار من بنشیند سهی قدی

از چشمه های چشم کنارم چو جو بود

شیرین تر است در برم از شکر ار چه یار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه