گنجور

 
قاسم انوار

صاحب قلاده اهل نزاع و غلو بود

کارش نکو بود اگرش جست و جو بود

واعظ، مکن مبالغه، ترسم که زهد ما

در راه عشق شیوه سنگ و سبو بود

آبم ز سر گذشت و دمی دست و پا زدم

ناچار هر که غرقه شود چاره جو بود

از وصل دور ماند و از یار بی نصیب

هر جان که در متابعت آرزو بود

گه بت شود تمام و گهی بت شکن شود

اول همو بدست و بآخر همو بود

گر کنج صومعه است و گر دیر سومنات

هر جا که هست روی دلم سوی او بود

قاسم صفات حسن تو گوید بصد زبان

هر جا سخن ز وجه نکو شد نکو بود