گنجور

 
صائب تبریزی

آن را که در جگر نفس آتشین بود

خورشید آسمان وچراغ زمین بود

چون ماه حسن ساخته بیش ازدوهفته نیست

مارا نظر به حسن خدا آفرین بود

معلوم شد زخواب گران گذشتگان

کآسودگی نهفته به زیر زمین بود

روزی به آبروی نیابند خاکیان

رزق تنور از قفس آتشین بود

چون آفتاب هر که ننازد به اعتبار

گر بر فلک رود نظرش بر زمین بود

آن خرمن گلی که نظر نیست محرمش

مپسند بی حجاب در آغوش زین بود

چون برق و باد دولت دنیا سبکروست

در دست دیو یک دو سه روزی نگین بود

گویند سنت است که در وقت احتضار

ذکر بلند ورد زبان حزین بود

چون ذکر را بلند نگوییم روز وشب

ماراکه هرنفس نفس واپسین بود

جان تازه شد ز روی عرقناک او مرا

باران نرم روزی مغز زمین بود

صائب صبور باش که تا یار خوشدل است

عاشق همیشه خسته و زار و حزین بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

مه نور می‌فشاند و سگ بانگ می‌کند

مه را چه جرم؟ خاصیت سگ چنین بوَد

از ماه نور گیرد ارکان آسمان

خود کیست آن سگی که به خار زمین بوَد؟

مجد همگر

شاها همای فتح و ظفر روز معرکه

با شاهباز رایت تو همنشین بود

هر جا که مرکب تو رود ابر کردگار

چون سایه با رکاب و عنانت قرین بود

بر هر زمین که نعل سمندت گذار کرد

[...]

همام تبریزی

آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود

چندان که ناز بیش کند نازنین بود

وقتی در آب و آینه می‌بین جمال خویش

کز روزگار حاصل عمرت همین بود

با خود نشین و همدم و هم‌راز خویش باش

[...]

امیرخسرو دهلوی

ترکی و خوبروی، کسی کاینچنین بود

نبود عجب گر دل او آهنین بود

ماییم و خوابهای پریشان تمام شب

خوش وقت آنکه با چو تویی همنشین بود

تیغم نه بر قفا، به گلو زن که گاه مرگ

[...]

سیف فرغانی

هرچند لطف عادت آن نازنین بود

با جمله مهر ورزد وبا ما بکین بود

رویش درآب آینه بیند نظیر خویش

حد جمال وغایت خوبی همین بود

مانند رنگ داده صباغ صنع نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه