گنجور

 
بلند اقبال

دل زخمدار و طره او مشکبو بود

ناسور اگر دلم کند از بوی او بود

تا درکنار من بنشیند سهی قدی

از چشمه های چشم کنارم چو جو بود

شیرین تر است در برم از شکر ار چه یار

هم تلخ گوی باشد وهم تندخو بود

دل آرزو کند که زندبوسه ها بر او

در هر لبی که از لب او گفتگو بود

دیدیم بود چین وختن تبت وتتار

ما را گمان که زلف تویک مشت موبود

دلبر نشسته در بر دل روز و شب چرا

دل غافل است واین همه در جستجو بود

گفتی که درجهان چه به دل داری آرزو

وصل تو است اگر به دلم آرزو بود

اقبال هر که را که بلنداست همچومن

بی پرده دلبرش به برش روبرو بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode