گنجور

 
صائب تبریزی

دولت ز دستگیری مردم بپا بود

فانوس این چراغ ز دست دعابود

هر غنچه واشود به نسیمی درین چمن

مفتاح قفل جود ز دست گدا بود

بازیچه نسیم شود کاسه سرش

هر دل که چون حباب اسیر هوا بود

پیکان دهن به خنده چو سوفار باز کرد

تا کی گره به کار من بینوا بود

شرم حضورچشم ز تردامنان مدار

آیینه را به چشم چه نور حیا بود

آماده شکست خودم زیر آسمان

چون دانه ای که در دهن آسیا بود

روزی درین بساط به بخت است واتفاق

ورنه شکر خوش است که رزق هما بود

شوید به آب تیغ ز دل زنگ زندگی

هر کس که چون قلم به سخن آشنا بود

در آتشم ز کشمکش عقل خام خود

آسوده آن سفینه که بی ناخدابود

صائب زخانقه به خرابات روی کن

کانجا شکسته ای که بود بوریا بود

 
 
 
سنایی

گر سال عمر من به سر آید روا بود

اندی که سال عیش همیشه به جا بود

پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد

پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود

ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس

[...]

وطواط

جانا ، همه خطاب تو با من جفا بود

وز من جفات را همه پاسخ وفا بود

هرگز مباد با تو جفاکار روزگار

ور چه همیشه کار تو با من جفا بود

ای نزد من ز جان و دل من عزیز تر

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

مولی قوام دین که بر اقلیم حلّ و عقد

کلک گره گشای تو فرمان روا بود

تر گردد از حیای کفت ابر هر زمان

وین قطره ها کزو بچکد از حیا بود

با طبع تو مثل نتوان زد ز موج بحر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
اوحدی

آنرا که چون تو لاله رخی در سرا بود

میلش به دیدن گل و سوسن چرا بود؟

سرو و سمن به قد تو مانند و روی تو

گر سرو با کلاه و سمن در قبا بود

در پای خود کشی به ستم هر دمی مرا

[...]

ابن یمین

اقبال را بقا نبود دل بر او مبند

عمری که در غرور گذاری هبا بود

ور نیست باورت ز من اینک تو خود ببین

اقبال را چو قلب کنی لابقا بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه