گنجور

 
صائب تبریزی

روی ترا به آتش دل‌ها برشته‌اند

لعل ترا به خون جگرها سرشته‌اند

ای شاخ گل ببال که در مزرع وجود

چون خال دل‌فریب تو تخمی نَکِشته‌اند

ظاهر نمی‌شود که چه مضمون دلکش است

هرچند خط سبز ترا خوش نوشته‌اند

دل را به آب دیده خونبار تازه دار

کاین دانه را به زحمت بسیار کِشته‌اند

از کجروی عنان نگه را کشیده دار

کاین تار را به دقت بسیار رشته‌اند

اوراق چرخ زیر وزبر گشته سال‌ها

تا نسخه وجود تو بیرون نوشته‌اند

نان تو چون فطیر بماند در این تنور

با دست خود خمیر تو در هم سرشته‌اند

از دودش آفتاب قیامت زبانه‌ای است

در آتشی که دانه ما را برشته‌اند

جمعی که سایه بر سر افتادگان کنند

در سایه حمایت بال فرشته‌اند

ایمن مشو که نیست مگر بهر امتحان

صائب اگر عنان تو از دست هِشته‌اند