گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آنی که از کرشمه و نازت سرشته‌اند

نقشی چو تو ز کلک قضا کم نوشته‌اند

جان سوده‌اند ریخته در چشمه حیات

تا زان خمیر مایه لعلت سرشته‌اند

عناب‌های ترک ازان می‌چکد نبات

پیش لب تو خشک و ترش رو چو کشته‌اند

گر پرتوی ز روی تو بر صالحان فتد

در حال سایه گیر بسان فرشته‌اند

عشاق را به جز جگر خسته بر نداد

زان دانه‌های دل که به کوی تو کشته‌اند

از بهر کام دل چه تنم بر در تو، چون

در پود چرخ تار مرادی نرشته‌اند

خسرو ازان به چاه زنخدان تو فتاد

کش پیش دیده پرده تقدیر هشته‌اند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
همام تبریزی

سر تا قدم به آب حیاتت سرشته‌اند

دل‌ها مثال نقش تو بر جان نبشته‌اند

گر زاهدان صومعه بینند صورتت

عاشق شوند بر تو وگر خود فرشته‌اند

رویی چنین به حسن و لطافت ندیده‌ام

[...]

ناصر بخارایی

خاک تو را ز آب لطافت سرشته‌اند

در وی به غیر تخم سعادت نکشته‌اند

جانهای عاشقان تو ز آنروی چون پری

دیوانه می‌شوند اگر خود فرشته‌اند

بر صفحهٔ عذار تو خطی به دود دل

[...]

صوفی محمد هروی

روز ازل که طینت آدم سرشته اند

بر صفحه دلم غم او را نوشته اند

عاشق شدی، هرآینه باید جفا کشید

بر می دهد بلی به زمین هر چه کشته اند

ای زاهدان چو منع من از عشق می کنید

[...]

جامی

ز آب حیات مشک خطا را سرشته‌اند

گرد لب تو آیت رحمت نوشته‌اند

من که و کاخ عیش، که خشت وجود من

از خاک رنج و چشمه محنت سرشته‌اند

هرگز به آب و رنگ تو نشکفته غنچه‌ای

[...]

اهلی شیرازی

خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند

مردم کشند اگرچه بصورت فرشته اند

در کوی گلرخان پی خواری کشان عشق

یک گل زمین نماند که خاری نکشته اند

زخم بتی است هر سر مویم که بر تن است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه