گنجور

 
صائب تبریزی

مردان ز جان خویش نه آسان گذشته اند

خون خورده اند تا ز سر جان گذشته اند

گردیده است آب دل رهروان عشق

تا از پل شکسته امکان گذشته اند

فردای باز خواست چه آسوده خاطرند

امروز آن کسان که ز سامان گذشته اند

از صدر تا رسند بزرگان به آستان

از عالم آستانه نشینان گذشته اند

پروانه حلاوت افکار صائبند

آن طوطیان که از شکرستان گذشته اند