گنجور

 
صائب تبریزی

عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد

گردد تمام گوش وبه فریاد من رسد

از همعنانیم نفس برق وباد سوخت

مجنون کجا به بادیه گردی به من رسد

صد حلقه پیچ وتاب فزون می خورم ز زلف

تا رشته ام به گوهر سیمین بدن رسد

افغان که سراسر این خاک سرمه خیز

یک کس نیافتم که به داد سخن رسد

از سنگ جوی شیر به ناخن کنم روان

مشکل به سخت جانی من کوهکن رسد

ار کوتهی به داد سر من نمی رسد

چون دست کوتهم به ترنج ذقن رسد

کوته نمی شود شب یلدای غربتم

گر دست من به دامن صبح وطن رسد

زینسان که دست جرأت گلچین دراز شد

مشکل که برگ سبز به مرغ چمن رسد

یک تن خمش ز هرزه درایی نمی شود

فریاد من به گوش که در انجمن رسد

گردد روان ز دیده یعقوب جوی خون

خاری اگر به یوسف گل پیرهن رسد

زینسان که من ز فکر فرورفته ام به خود

مشکل کسی به غور سخنهای من رسد

از دوری وطن دل خود می کند تهی

الماس اگر به داد عقیق یمن رسد

آواز سرمه خورده به جایی نمی رسد

چشم از کسی مدار به داد سخن رسد

صائب ز گرمخونی من می شود عقیق

سنگ ملامتی که به سروقت من رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

دور از تو تا که دور شدستم ز تو مرا

هر روز صد هزار بلا بر بدن رسد

خالی نباشد از دل تنگی چو یاسمین

گرخنده مرا چو گل اندر چمن رسد

گر بخت بر بخندد و گردون وفا کند

[...]

نظیری نیشابوری

رشکی به من گهی ز ادای سخن رسد

صد جایگه مقام کند، تا به من رسد

من بر در از تجلی آن نور ساختم

پروانه چون به عرصه آن انجمن رسد

در راه تو شمال و صبا در ترددند

[...]

صائب تبریزی

عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد

پیش از دم هلاک به بالین من رسد

دانی چه روز دست دعا می رسد به عرش

روزی که این غریب به تخت وطن رسد

عالم تمام پرده فانوس حسن اوست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه