گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد

یاد آمدش ز وحشت لیلی وحال کرد

در روزگار حسن تو از خجلتی که داشت

گل آب ورنگ خود عرق انفعال کرد

گل کرد چون شفق ز گریبان ودامنش

چندان که چرخ خون مرا پایمال کرد

شیرازه بهار تماشا گسسته بود

تا مرغ پرشکسته ما فکر بال کرد

پیچد زبان سبزه خاکش به یکدگر

حیرانی رخ تو کسی را که لال کرد

جوش نشاط خون من از می زیاده بود

این عالم فسرده مرا چون سفال کرد

پیری اگر چه گوهر دندان ز من گرفت

شادم که بی نیاز مرا از خلال کرد

هر بلبلی که از رخ گل نسخه برگرفت

عیش بهار فصل خزان زیربال کرد

از سایه خط تو چو خورشید روشن است

میلی که آفتاب تو سوی زوال کرد

هر سیل تیره ای که ازان تیره تر نبود

روشنگر محیط به موجی زلال کرد

صائب بس است چند کنی فکر آن دهن

نتوان تمام عمر خیال محال کرد

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

بابافغانی

خنجر کشید و عربده با اهل حال کرد

آن ترک مست بین که چه با خود خیال کرد

حسنش یکی هزار شد و آمد از سفر

خوش آن هوا که پرورش این نهال کرد

هر شیوه یی ز صورت او معنییست خاص

[...]

هلالی جغتایی

مسکین طبیب، چاره دردم خیال کرد

بیچاره را ببین: چه خیال محال کرد؟

کی می رسد خیال طبیبان بدرد من؟

دردم بدان رسید که نتوان خیال کرد

دارد هزار تفرقه دل در شب فراق

[...]

صائب تبریزی

در گلشنی که حسن تو عارض جمال کرد

گل آب و رنگ خود عرق انفعال کرد

قدسی مشهدی

می را چو آب، لعل تو بر خود حلال کرد

گویا که خون بی‌گنهانش خیال کرد

حالی نداشتم که توان گفت، بی شراب

ساقی به یک پیاله‌ام از اهل حال کرد

بلبل دم از خصومت طوطی زند، مگر

[...]

فیض کاشانی

عارف خدای دید در اصنام و حال کرد

زاهد زحق ببست دو چشم و جدال کرد

با زاهدان خام نجوشند عارفان

آنکه این خیال پخت خیال محال کرد

زاهد برو که نیست مرا با کسی نزاع

[...]