مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد
یاد آمدش ز وحشت لیلی وحال کرد
در روزگار حسن تو از خجلتی که داشت
گل آب ورنگ خود عرق انفعال کرد
گل کرد چون شفق ز گریبان ودامنش
چندان که چرخ خون مرا پایمال کرد
شیرازه بهار تماشا گسسته بود
تا مرغ پرشکسته ما فکر بال کرد
پیچد زبان سبزه خاکش به یکدگر
حیرانی رخ تو کسی را که لال کرد
جوش نشاط خون من از می زیاده بود
این عالم فسرده مرا چون سفال کرد
پیری اگر چه گوهر دندان ز من گرفت
شادم که بی نیاز مرا از خلال کرد
هر بلبلی که از رخ گل نسخه برگرفت
عیش بهار فصل خزان زیربال کرد
از سایه خط تو چو خورشید روشن است
میلی که آفتاب تو سوی زوال کرد
هر سیل تیره ای که ازان تیره تر نبود
روشنگر محیط به موجی زلال کرد
صائب بس است چند کنی فکر آن دهن
نتوان تمام عمر خیال محال کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خنجر کشید و عربده با اهل حال کرد
آن ترک مست بین که چه با خود خیال کرد
حسنش یکی هزار شد و آمد از سفر
خوش آن هوا که پرورش این نهال کرد
هر شیوه یی ز صورت او معنییست خاص
[...]
مسکین طبیب، چاره دردم خیال کرد
بیچاره را ببین: چه خیال محال کرد؟
کی می رسد خیال طبیبان بدرد من؟
دردم بدان رسید که نتوان خیال کرد
دارد هزار تفرقه دل در شب فراق
[...]
در گلشنی که حسن تو عارض جمال کرد
گل آب و رنگ خود عرق انفعال کرد
می را چو آب، لعل تو بر خود حلال کرد
گویا که خون بیگنهانش خیال کرد
حالی نداشتم که توان گفت، بی شراب
ساقی به یک پیالهام از اهل حال کرد
بلبل دم از خصومت طوطی زند، مگر
[...]
عارف خدای دید در اصنام و حال کرد
زاهد زحق ببست دو چشم و جدال کرد
با زاهدان خام نجوشند عارفان
آنکه این خیال پخت خیال محال کرد
زاهد برو که نیست مرا با کسی نزاع
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.