ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید
حضور خاطر من از سفر نمی آید
غم زمانه چنان تنگ کرده دایره را
که صبح را نفس از سینه نمی آید
فشرد پنجه عقل بلند بازو را
کسی به تاک زبردست برنمی آید
چگونه بی سبب آید ز دل سخن به زبان
گهر به پای خود از بحر برنمی آید
سخن شکسته تراود ز کلک پر سخنم
چها به شاخ ز جوش ثمر نمی آید
گهر به خامه من همچو اشک در تاک است
چه سود جوهریی در نظر نمی آید
رگ بریده تاک از گریستن بس کرد
زمان گریه من چون بسرنمی آید
مدار چشم گشایش ز کلک خود صائب
گرهگشایی از نیشکر نمی آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.