دماغ سوختگان را شراب تازه کند
زمین تشنه جگر را سحاب تازه کند
ستاره سوختگان باغ دلگشای همند
که مغز سوخته بوی کباب تازه کند
اگر بهار کند سبز تخم سوخته را
دماغ خشک مرا هم شراب تازه کند
ازان خموش نگردد چراغ در شب تار
که داغ روشنی آفتاب تازه کند
ز یادگار شود زخم ماتمی ناسور
که داغ رفتن گل را گلاب تازه کند
نقاب تشنه دیدار را کند بیتاب
که داغ تشنه لبان را سراب تازه کند
نسوخته است ز سودای او چنان صائب
که مغز خشک مرا ماهتاب تازه کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات و چالشهای ناشی از عشق و غم میپردازد. شاعر در آن به آرزوهایی اشاره دارد که به دنبال رهایی از دردها و تلخیهاست. او خواهان نوشیدن شراب تازه و به دست آوردن شادی و طراوتی جدید است تا بتواند داغهای گذشته را به فراموشی بسپارد. همچنین، او به جستجو برای زیبایی و آرامشی اشاره میکند که میتواند جانش را از خشکسالی عاطفی نجات دهد. آنگاه نگران از زخمهای عمیق و یادگارهای تلخ گذشته است اما هنوز امید دارد که با آمدن بهار، حیات دوبارهای به احساسات سوختهاش ببخشد. در نهایت، صدای دلش در جستجوی نور و زیبایی است که بتواند او را از غم دور کند.
هوش مصنوعی: عطر خوش شراب، باعث شادابی و نشاط کسانی میشود که دلشان سوخته و غمگیناند، همانطور که باران تازه میتواند دل زمین خشک و تشنه را سیراب کند.
هوش مصنوعی: ستارههای پر سوز در باغ دل، موجب شادی و خوشحالی هستند، مانند مغز سوختهای که بوی کباب تازه را پراکنده میکند.
هوش مصنوعی: اگر بهار بیاید و تخم سوخته را سبز کند، حتی دماغ خشک من را هم با شراب تازه شاداب خواهد کرد.
هوش مصنوعی: در شب تار، خاموشی باعث نمیشود که چراغ خاموش گردد، زیرا گرمای نور آفتاب میتواند دوباره روشنی دهد.
هوش مصنوعی: ز یادگار میماند زخمی تلخ و عمیق که درد از دست دادن گل را به عطر تازهای تبدیل کند.
هوش مصنوعی: به خاطر اشتیاق دیدار و حسرت وجود دیگری، غم و تشنگی ناشی از دوری شدت میگیرد. این احساسات عمیق، مانند سرابی در صحرا، میکوشند تا درد و عطش را تسکین دهند، اما در واقع تنها توهمی از آرامشاند.
هوش مصنوعی: از عشق او چنان گرم و پرشورم که حتی با وجود اینکه دلم خشک شده، نور مهتاب بتواند آن را تازه کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شده است بلبل داود و شاخ گل محراب
فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟
یکی سرود سراینده از ستاک سمن
یکی زبور روایت کننده از محراب
نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه
[...]
شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز
درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز
ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ
شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز
برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم
[...]
گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب
ربود حرص امارت قرار آتش و آب
همی شکنجد باد و همی شکافد خاک
به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب
به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل
[...]
خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو
کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو
چو آمد آید با او سبوی و روده و خم
چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو
خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه
[...]
زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت
شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت
زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است
حسام دولت و دین و علاء اسلامت
بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.