ز برق حسن تو هر خار نخل ایمن شد
ز عارض تو چراغ بهار روشن شد
چراغ گل که از وچشم باغ روشن بود
ز شرم روی تو پنهان به زیر دامن شد
مرا پریدن چشم است نامه اعمال
که صبح محشر من آن بیاض گردن شد
به چشم روزنه اش دایم آب می گردد
زآفتاب تو هرخانه ای که روشن شد
کنون که چاک گریبان گذشت از دامن
مرا ازین چه که مژگان به چشم سوزن شد
ز آشنائی آن زلف دست کوته دار
که کوه طاقت من سنگ این فلاخن شد
امان نمی دهد انکار عشق زاهد را
بس است راه غنیم کسی که رهزن شد
به تازیانه غیرت سری برآراز خاک
که دانه سبز شد وخوشه کردوخرمن شد
خوشم به سینه صد چاک چون قفس صائب
که دام عیش بودخانه ای که روزن شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف زیباییهای عشق و تاثیرات آن بر زندگی است. شاعر از نور و زیباییهای محبوبش صحبت میکند که باعث روشن شدن بهار و زندگی میشود. او به اشاره به چشمان محبوب و زیباییهای آن، احوال خود را بیان میکند. همچنین، عشق را به عنوان نیرویی قوی و غیرقابل انکار توصیف میکند که حتی زاهدان را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. در نهایت، احساساتی عمیق و پیچیده از عشق و درد جدایی را با تصاویری زیبا از طبیعت و زندگی روزمره منتقل میکند.
هوش مصنوعی: برق زیبایی تو باعث شده است که هر خار نخل در امان بماند و چهره تو به مانند چراغی است که بهار را روشن میکند.
هوش مصنوعی: چراغ گل که از نور چشمان باغ روشن بود، از شرم روی تو زیر دامن پنهان شد.
هوش مصنوعی: چشم من به نامه اعمال و کارهای من است که در روز قیامت، آن ورق سفید و پاک، به گردن من خواهد بود.
هوش مصنوعی: به خاطر تابش آفتاب، هر خانهای که روشن میشود، همیشه از چشمانش نور و زندگی میتابد.
هوش مصنوعی: حالا که چاک گریبان من از دامنم گذشته است، دیگر چه جای ناراحتی است که مژگانم مانند سوزن به چشمم افتاده؟
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی و آشنایی آن زلف، دست خود را کوتاه نگهدار. زیرا که کوه، طاقت من را برای این فلاخن سنگین کرده است.
هوش مصنوعی: عشق را نمیتوان انکار کرد، حتی اگر زاهدی بخواهد این کار را بکند. برای کسی که در مسیر عشق آسیب میزند، دیگر راهی برای نجات وجود ندارد.
هوش مصنوعی: با تلاش و غیرت، سر از خاک برآورید و به مانند دانهای که سبز میشود، رشد کنید و به خوشهای تبدیل گردید که محصولی حاصل کنید.
هوش مصنوعی: من از وضعیت دل خود راضیام، همانطور که قفس صائب در یک خانه، روزنهای دارد که باعث خوشی و لذت میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خاطرم گلهای گشت و دوست دشمن شد
دو دل چو شیر شکر بود سنگ و آهن شد
چو خانه سر کشتست عهد را بنیاد
ز هر طرف که نسیمی وزید روزن شد
مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنت
[...]
بیا که بیتو سیاهی ز چشم روشن شد
ز گریه دیده ما همچو چشم روزن شد
جدا ز لعل لبت جام ماتمی دارد
زدم چو بر لبش انگشت گرم شیون شد
برای سوختن آماده ام چنانکه کسی
[...]
زگریه آینه هر دلی که روشن شد
چو اشک، مردمک حلقه های شیون شد
چراغ روز بود آفتاب در نظرش
ز سرمه دل شب دیده ای که روشن شد
هزار آه شود گر ز دل کشم یک آه
[...]
دگر چراغ که در طور حسن روشن شد؟
که نور وادی ایمن، وبال ایمن شد
ز دیده خون دلم باز عزم دامن کرد
چراغ دیده من مرده بود روشن شد
به کلبهام که دگر فال روشنایی زد؟
[...]
دلم شبی که خیال ترا نشیمن شد
چو آفتاب مرا داغ سینه روشن شد
کدام شمع کند خانه روشنم بیتو!
مرا که پرتو خورشید دود روزن شد
به منع گریه به چشم تر آستین چه نهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.