گنجور

 
صائب تبریزی

ز برق حسن تو هر خار نخل ایمن شد

ز عارض تو چراغ بهار روشن شد

چراغ گل که از وچشم باغ روشن بود

ز شرم روی تو پنهان به زیر دامن شد

مرا پریدن چشم است نامه اعمال

که صبح محشر من آن بیاض گردن شد

به چشم روزنه اش دایم آب می گردد

زآفتاب تو هرخانه ای که روشن شد

کنون که چاک گریبان گذشت از دامن

مرا ازین چه که مژگان به چشم سوزن شد

ز آشنائی آن زلف دست کوته دار

که کوه طاقت من سنگ این فلاخن شد

امان نمی دهد انکار عشق زاهد را

بس است راه غنیم کسی که رهزن شد

به تازیانه غیرت سری برآراز خاک

که دانه سبز شد وخوشه کردوخرمن شد

خوشم به سینه صد چاک چون قفس صائب

که دام عیش بودخانه ای که روزن شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

به خاطرم گله‌ای گشت و دوست دشمن شد

دو دل چو شیر شکر بود سنگ و آهن شد

چو خانه سر کشتست عهد را بنیاد

ز هر طرف که نسیمی وزید روزن شد

مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنت

[...]

کلیم

بیا که بیتو سیاهی ز چشم روشن شد

ز گریه دیده ما همچو چشم روزن شد

جدا ز لعل لبت جام ماتمی دارد

زدم چو بر لبش انگشت گرم شیون شد

برای سوختن آماده ام چنانکه کسی

[...]

صائب تبریزی

زگریه آینه هر دلی که روشن شد

چو اشک، مردمک حلقه های شیون شد

چراغ روز بود آفتاب در نظرش

ز سرمه دل شب دیده ای که روشن شد

هزار آه شود گر ز دل کشم یک آه

[...]

قدسی مشهدی

دگر چراغ که در طور حسن روشن شد؟

که نور وادی ایمن، وبال ایمن شد

ز دیده خون دلم باز عزم دامن کرد

چراغ دیده من مرده بود روشن شد

به کلبه‌ام که دگر فال روشنایی زد؟

[...]

فیاض لاهیجی

دلم شبی که خیال ترا نشیمن شد

چو آفتاب مرا داغ سینه روشن شد

کدام شمع کند خانه روشنم بی‌تو!

مرا که پرتو خورشید دود روزن شد

به منع گریه به چشم تر آستین چه نهم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه