گنجور

 
صائب تبریزی

کسی که عیب ترا پیش چشم بنگارد

ببوس دیده او را که بر تو حق دارد

ز فوت مطلب جزئی مشو غمین که فلک

ستاره می برد و آفتاب می آرد

به دست غم نشود مبتلا گریبانش

کسی که دامن شب را ز دست نگذارد

به جای خون ز رگ و ریشه اش برآرد دود

به دست درد، دلی را که عشق بفشارد

کسی است صاحب خرمن درین تماشاگاه

که غیر اشک دگر دانه ای نمی کارد

بزرگ اوست که بر خاک همچو سایه ابر

چنان رود که دل مور را نیازارد

میان اهل سخن گفتگوی اوست تمام

که هیچ طایفه را بی نصیب نگذارد

تو برخلاف بدان تخم نیکنامی کار

که هرکس آن درود از جهان که می کارد

چو دور عقده گشایی به من رسد صائب

به ناخن مه نو چرخ پشت سر خارد

 
 
 
انوری

خدایگانرا از چشم زخم ملک چه باک

چو بخت آتش فتح و سپند می‌آرد

هنوز ماه ز تایید تو همی تابد

هنوز ابر ز انعام تو همی بارد

ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود

[...]

سعدی

که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد

که عیش خلوت بی او کدورتی دارد

که را مجال سخن گفتن است به حضرت او

مگر نسیم صبا کاین پیام بگزارد

ستیزه بردن با دوستان همین مثلست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

نه بخت با منِ مسکین سری به ره دارد

نه یارم از منِ بی چاره یاد می آرد

بیا و بر ورقِ رویِ زعفرانم بین

که دیده ژاله به رخ بر چو لاله می بارد

مراد حاصل و من غافل و همین باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

ضیاء دولت و دین ایکه ما در ارکان

بصد قران چو تو فرزند نامور نارد

بخشکسال کرم بر سر نهال امید

ز ابر دست تو باران جود میبارد

کمینه چاکرت امروز با سه چاریار لطیف

[...]

کمال خجندی

قدح بدور لیت پر ز خون دلی دارد

غمش میاد کز اینسان دلی بدست آرد

زمینه به جرعه بده آب و نخم عشرت کار

که خواجه آن درود از جهان که میکارد

میان زاهد و رندان ز باده دریاهاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه