گنجور

 
کمال خجندی

قدح بدور لیت پر ز خون دلی دارد

غمش میاد کز اینسان دلی بدست آرد

زمینه به جرعه بده آب و نخم عشرت کار

که خواجه آن درود از جهان که میکارد

میان زاهد و رندان ز باده دریاهاست

دوان دوان سوی ما آمدن کجا بارد

سحر به دفع خمارم چه حاجت ترشیست

ز چهره محتسب ما چو سر که می بارد

عبارتیست از آن لب به سرخی این همه خط

که باده بر لب باریک جام بنگارد

حکایت لب باریک ساقی و لب جام

به جز مغنی باریک نغمه نگذارد

مغنیاه سخنان کمال باریک است

بخوان به چنگ که باریک نغمه دارد