از لب خلق دم باد خزان میآید
بوی کافور ازین مردهدلان میآید
باده پاک گهر چشم مرا دریا کرد
کار سنگ یده از رطل گران میآید
دست بر خاطر آگاه ندارد شیطان
گرگ در گله ز تقصیر شبان میآید
در کمانخانه ابروی بلند اقبالش
تیر بی خواست در آغوش کمان میآید
مگر از رخنه دل روی ترا بینم سیر
ورنه تنها چه ز چشم نگران میآید؟
گرچه پیری، مشو از حیله شیطان ایمن
بیشتر وقت سحر خواب گران میآید
کار ما را چه سرانجام تواند دادن؟
سخن ما که به کار دگران میآید
ناتوان باش که در ملک اجابت صائب
ناوک سستکمانان به نشان میآید