شب که روی تو ز می در عرق افشانی بود
دل سراسیمه تر از کشتی طوفانی بود
خار در پیرهنم جوهر ذاتی می ریخت
بس که چون تیغ مرا ذوق ز عریانی بود
دیده شوخ به گرداب غم انداخت مرا
یاد آن روز که در عالم حیرانی بود
شیشه و سنگ بغل گیری هم می کردند
چه صفا بود که در عالم روحانی بود
شوق روزی که به گرد تو مرا می گرداند
آسمان صورت دیوار گرانجانی بود
شهری از حسن غریب تو بیابانی شد
عاشق لیلی اگر یک دو بیابانی بود
از سر کوی تو روزی که به جنت رفتم
توشه راه من از اشک پشیمانی بود
چون قلم تا کمر هستی ناقص بستم
تیغ دایم به سرم از خط پیشانی بود
تا برآورد سر از حلقه مستی صائب
دل ما شانه کش زلف پریشانی بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و پیچیدهای است که شاعر در شب اندیشههای عاشقانه و گذران زندگی به تصویر میکشد. در این شب، دل شاعر به شدت مضطرب و نگران است، همانند کشتی در طوفان. او در عاشقانهای توأم با عذابهای درونی و خاطرات تلخ، نشانههایی از زیبایی و درد را در زندگی خود میبیند. یادآوری روزهای گذشته، کنایه به تنهایی و نارضایتیهای عاطفی به همراه دارد. شاعر از وضعیت خود در عوالم گوناگون روحی و ذهنی سخن میگوید و به عشق و غمهایی که تجربه کرده، اشاره میکند. در نهایت، او به اضمحلال خود در عشق و ناتوانی در فرار از عواطف زودگذر اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در شب که چهرهات بواسطه شراب درخشید، دل من بیشتر از یک کشتی در حال طوفان مضطرب و پرهیاهو بود.
هوش مصنوعی: خارهایی که در پیراهنم فرو رفته بودند، به خاطر تاثیری که بر من داشتند، مانند جوهر اصلی وجودم را تحت تأثیر قرار میدادند؛ زیرا احساس برهنگی و عریانی برای من خوشایند و زیبا به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: چشمان خوشخلق من را به دام اندوه انداخت، یاد آن روزهایی افتادم که در سردرگمی و حیرت بودم.
هوش مصنوعی: شیشه و سنگ کنار هم بودند و با هم دوستی می کردند؛ چه زیبایی داشت آن زمان که این دوستی در دنیای معنوی بود.
هوش مصنوعی: شوق آن روزی که آسمان مرا به دور تو میچرخاند، حس و حال عجیبی داشت که مانند دیواری سنگین بر دوشم سنگینی میکرد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، شهری به مانند بیابان شده است. اگر عاشق لیلی تنها یکی یا دو نفر از بیابانیها بود، وضعیتی دشوارتر نمیشد.
هوش مصنوعی: روزی که به بهشت رفتم، تنها چیزهایی که برای سفر همراه داشتم، اشکهای پشیمانیام بود که از عشق تو ریخته بودم.
هوش مصنوعی: وقتی که قلم تا نیمه به پایان کار میشود، احساس نقصی در وجودم دارم و احساس میکنم که فشار دائمی بر روی سرم وجود دارد، که ناشی از خطای من است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از دور مستی بیرون آمده و خود را جمعوجور کردیم، دل ما همچنان به خاطر زلفهای نامنظم و پریشان دلبری میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرغ ما دوش سرایندهٔ بستانی بود
داشت گلبانگی و معشوف گلستانی بود
دیده کز نعمت دیدار نبودش سپری
مگسی بود که مهمان سرخوانی بود
دست امید که یک بار نقابی نکشید
[...]
پیش ازین سینه ام از چاک گلستانی بود
هر شکاف از دل چاکم لب خندانی بود
روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون
یاد مجنون که عجب سلسله جنبانی بود!
در بهاری که مرا بال و پرافشانی بود
بی تو گل در نظرم، لالهٔ پیکانی بود
من بتخانه نشین را ز چه رو کرد خراب
کفر زلف تو، که آشوب مسلمانی بود؟
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.