گنجور

 
صائب تبریزی

دل دیوانه من قابل زنجیر نبود

ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود

عمر مردم همه در پرده حیرانی رفت

عالم خاک کم از عالم تصویر نبود

کار بر نعمت الوان جهان می شد تنگ

اگر از خوردن دل، دیده ما سیر نبود

وحشت آن به که ز تکرار دوبالا نشود

خواب آشفته ما قابل تعبیر نبود

داشت تا شرم کرم راه سخن در دیوان

عذر هرگز به پذیرایی تقصیر نبود

سر ازان بر خط تسلیم نهادیم که عشق

دولتی بود که محتاج به تدبیر نبود

عشق برداشت ز کوچکدلی از خاک مرا

ورنه ویرانه من قابل تعمیر نبود

بی تو گر روی به محراب نماز آوردم

چون کمانخانه ابروی تو بی تیر نبود

شرح خط پیچ و خمی چند به گفتار افزود

نقطه خال تو محتاج به تفسیر نبود

خشکی طالع ما سد سکندر گردید

ورنه پستان نصیب اینهمه بی شیر نبود

ناله اهل جنون بود برون از پرگار

صائب امروز که در حلقه زنجیر نبود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود

ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود

منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می‌کردم

هیچ لایق‌ترم از حلقهٔ زنجیر نبود

یا رب این آینهٔ حُسن چه جوهر دارد؟

[...]

صائب تبریزی

دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود

ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود

فروغی بسطامی

دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود

ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود

دوش با طره‌اش از تیرگی بخت مرا

گله‌ای بود ولی قدرت تقریر نبود

عشق می‌گفتم و می‌سوختم از آتش عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه