گنجور

 
صائب تبریزی

لب لعل تو اگر جام شرابی دارد

دل ما نیز نمک خورده کبابی دارد

ای بسا خون که کند در دل صاحب نظران

چهره ای کز عرق شرم نقابی دارد

روی خوب از نگه گرم نماند سالم

رزق آتش شود آن گل که گلابی دارد

قرب سیمین بدنان آتش بی زنهارست

شبنم از صحبت گل چشم پرآبی دارد

از نمکدان تو هرچند اثر پیدا نیست

خوش نمک گردد ازو هر که کبابی دارد

وعده گاهش چمن سینه مجروح من است

هر که از خون جگر جام شرابی دارد

می کشد چون جگر صبح، نفس را به حساب

هر که در مد نظر روز حسابی دارد

خضر را می برد از راه به افسون بیرون

وادی خشک جهان طرفه سرابی دارد

کرد مشتاق عدم سختی دوران جان را

سیل در دامن کهسار شتابی دارد

نعمت روی زمین قسمت بی شرمان است

جگر خویش خورد هر که حجابی دارد

نامه ماست که جنگ است جوابش صائب

ور نه هر نامه که دیدیم جوابی دارد