به کار سینهصافان دیده روشن نمیآید
که نور خانه آیینه از روزن نمیآید
سرافرازی اگر داری طمع سر در گریبان کش
کز این دریا برون کس بیفرو رفتن نمیآید
چه حاصل از سلاح آن را که نبود جوهر ذاتی؟
چو دل محکم نباشد کاری از جوشن نمیآید
نمیسازد نگین دان لعل را بیآب از تنگی
به افشردن برون خونم از ان دامن نمیآید
به حال خود نیارد چرب نرمی بیدماغان را
که اصلاح چراغ کشته از روغن نمیآید
نگه بیدست و پا میگردد از روی عرقناکش
ز جوش گل تماشایی به این گلشن نمیآید
مرا گرد یتیمی جزو تن گشته است چون گوهر
به رفتن گرد بیرون از سرای من نمیآید
به زور جذبه دریاست چون سیلاب سیر من
مرا از راه برگرداندن از رهزن نمیآید
به روی سخت گردد از خسیسان خردهای حاصل
شرر بیرون ز صلب سنگ بیآهن نمیآید
نگیرد پرده بیگانگی جای عزیزان را
علاج چشم من از بوی پیراهن نمیآید
ز جمعیت نگردد خردهبینی کم خسیسان را
علاج چشم تنگ مور از خرمن نمیآید
خطر بسیار دارد راه حق، باریک شو صائب
که موسی بیعصا در وادی ایمن نمیآید