گنجور

 
صائب تبریزی

زرفتارت امان از عالم ایجاد برخیزد

به جای گرد از بنیاد هستی داد برخیزد

زبیباکی چنان مردانه زیر تیغ بنشینم

که فکر خونبها از خاطر جلاد برخیزد

زعزلت فارغ از رد و قبول خلق گردیدم

شود آسوده شمعی کز گذار باد برخیزد

به سختی هر که تن در داد شیرین کار می گردد

که از دامان کوه بیستون فرهاد برخیزد

مهیای خرابی گوشه غمخانه ای دارم

که از دامن فشاندن گردم از بنیاد برخیزد

زحیرت همچنان در وادی سرگشتگی محوم

اگر در هر قدم خضری پی ارشاد برخیزد

به هر دامی که افتد بلبل آتش نوای من

زشادی چون سپند از دانه اش فریاد برخیزد

خوشم با ترک سر، ورنه نگاهی می کنم صائب

که جوهر همچو آه از خنجر جلاد برخیزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیدای نسفی

ز جا چون سرو اگر از غیرت شمشاد برخیزد

به تعظیمش ز من چون گردباد آزاد برخیزد

لب دامان او گر یک نفس از دست بگذارم

چو نی از بند هر انگشت من فریاد برخیزد

به ناخن از غم او گر خراشم سینه خود را

[...]

جویای تبریزی

نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد

که بو از غنچه چون آه از دل ناشاد برخیزد

زخاکم آن قدر بود بهار درد می آید

که چون گردم نشیند بر زمین فریاد برخیزد

زهجرت اشک خونین ریخت دردآلود از چشمم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه