گنجور

 
صائب تبریزی

از تجرد نور حکمت در دل افزون می‌شود

خُم چو خالی شد ز مِی ، جایِ فلاطون می‌شود

صبر بر بی‌حاصلی می‌بایدش چون سرو کرد

در ریاض آفرینش هرکه موزون می‌شود

می چو شد انگور، بیرون آید از زندان خُم

می‌برم غیرت بر آن عاقل که مجنون می‌شود

بر امید وصل، عاشق تن به سختی می‌دهد

بهر شیرین کوهکن حمال گلگون می‌شود

از غبار دل مگر انشای صحرایی کند

ورنه هامون کی حریف شور مجنون می‌شود؟

می‌کند در پرده شب جلوه دیگر شراب

از خط افزون نشئه لب‌های میگون می‌شود

نیست قیل و قال ما چون عندلیبان بهر گل

بر سر خار ملامت بیشتر خون می‌شود

گر چنین خواهد ز بار حرص خم شد پشت‌ها

خاک در اندک زمان منعم ز قارون می‌شود

پیش عفو حق چه باشد جرم ما آلودگان؟

بحر از سیلاب یک ساعت دگرگون می‌شود

ناصِح بی‌درد صائب هرزه می‌سوزد نفس

می‌شود فرزانه مجنون مشک اگر خون می‌شود