گنجور

 
اهلی شیرازی

دفع غم دور از تو میل باده‌ام چون می‌شود

در دهان چون زهر تلخ و در جگر خون می‌شود

مست و خندان بر سر عاشق مران بهر خدا

کش عنان اختیار از دست بیرون می‌شود

همچو شمعم آتشی کز مهر رویت در گرفت

گریه آن را کی نشاند بلکه افزون می‌شود

آن همه پیکان که لیلی بر دل اغیار زد

یک به یک پیدا کنون از خاک مجنون می‌شود

کوکب بخت کرا تا خواهد امشب سوختن

آه اهلی کز دل سوزان به گردون می‌شود