گنجور

 
صائب تبریزی

زودتر دل جمع گردد چون پریشان می شود

چون شود سی پاره قرآن ختم آسان می شود

زخمی تیغ تو شادیمرگ گردد از نشاط

آنچنان کز خنده زخم گل نمایان می شود

مصحف ناطق شد از خط صفحه رخسار یار

مور گویا در کف دست سلیمان می شود

سروها چون سبزه خوابیده می آید به چشم

در خیابانی که قد او خرامان می شود

آب و رنگ چهره او را اگر قسمت کنند

بی سخن گلگونه چندین گلستان می شود

می شود در لقمه اول ز جان خویش سیر

بر سر خوان لئیمان هر که مهمان می شود

کفر را زنار من شیرازه جمعیت است

گر نباشم من دوصد بتخانه ویران می شود

از ضعیفان می شود پشت زبردستان قوی

شعله آتش ز خار و خس به سامان می شود

آه گاه از دل زداید زنگ و گه زنگ آورد

ابر گاه از باد جمع و گه پریشان می شود

از ستون هر چند می گردد عمارت پایدار

خانه دولت خراب از چوب دربان می شود

می رود از یاد مردم هر که شد قدش دو تا

قامت خم گشته صائب طاق نسیان می شود