گنجور

 
صائب تبریزی

ذوق خاموشی مرا روزی که دامنگیر بود

گرد را هم سرمه سای ناله زنجیر بود

این زمان منزل پرستم، ورنه چندی پیش ازین

نقش پای خضر در چشمم دهان شیر بود

دست معمار فلک را کوتهی پیچیده داشت

تا دل ویرانه من قابل تعمیر بود

زهر چشم عشق هر پیمانه خونم که داد

چون به رغبت نوش کردم کاسه پر شیر بود

عشق آتشدست تا در پیکر من خانه داشت

سینه من گرمتر از خوابگاه شیر بود

تخته مشق حوادث نیست صائب این زمان

سینه او چون هدف دایم نشان تیر بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود

در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود

عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما

در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود

در شکار بی‌دلان صد دیده جان دام بود

[...]

خواجوی کرمانی

ترک من گوئی که بازش خاطر نخجیر بود

کابرویش چاچی کمان و نوک مژگان تیر بود

گه ز چین زلف او صد شور در چین می فتاد

گه ز چشم جادوش صد فتنه در کشمیر بود

دوش ترکی تیغ زن را مست می دیدم بخواب

[...]

کلیم

تا دل دیوانه بود از عافیت دلگیر بود

همچو شیون خانه زاد حلقه زنجیر بود

گریه چون سیلاب از یک خانه روی دل ندید

ناله هر جا رفت نی در ناخن تأثیر بود

تیره روزی نیست امروزی که تدبیری کنم

[...]

صامت بروجردی

وقت جان دادن بسی از زندگی دلگیر بود

جان شیرینش ز فکر الفت تن سیر بود

ناله‌اش از بی‌کسی بسیار با تاثیر بود

کند اندر پا و اندر گردنش زنجیر بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه