گنجور

 
کلیم

تا دل دیوانه بود از عافیت دلگیر بود

همچو شیون خانه زاد حلقه زنجیر بود

گریه چون سیلاب از یک خانه روی دل ندید

ناله هر جا رفت نی در ناخن تأثیر بود

تیره روزی نیست امروزی که تدبیری کنم

این سیه روزی مداد خامه تقدیر بود

در کنار مادر دهریم طفل روزه دار

رفت ایامی که پستان اهل پرشیر بود

از سرم بیرون نخواهد رفت سودایت که عشق

بر سر من بیخت هر خاکی که دامنگیر بود

در دیار آشنائی روی خندان زخم داشت

ابروی بی چین اگر دیدیم با شمشیر بود

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت

آنچه ما را سوخت آنجا خجلت تقصیر بود

هر که شد قانع ببوی خانه همسایه ساخت

تا بدل بوی کبابی بود چشمم سیر بود

از هدف باید کلیم آموختن طرز وفا

صد ستم دید و همان رویش بسوی تیر بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود

در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود

عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما

در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود

در شکار بی‌دلان صد دیده جان دام بود

[...]

خواجوی کرمانی

ترک من گوئی که بازش خاطر نخجیر بود

کابرویش چاچی کمان و نوک مژگان تیر بود

گه ز چین زلف او صد شور در چین می فتاد

گه ز چشم جادوش صد فتنه در کشمیر بود

دوش ترکی تیغ زن را مست می دیدم بخواب

[...]

صائب تبریزی

ذوق خاموشی مرا روزی که دامنگیر بود

گرد را هم سرمه سای ناله زنجیر بود

این زمان منزل پرستم، ورنه چندی پیش ازین

نقش پای خضر در چشمم دهان شیر بود

دست معمار فلک را کوتهی پیچیده داشت

[...]

صامت بروجردی

وقت جان دادن بسی از زندگی دلگیر بود

جان شیرینش ز فکر الفت تن سیر بود

ناله‌اش از بی‌کسی بسیار با تاثیر بود

کند اندر پا و اندر گردنش زنجیر بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه