گنجور

 
صائب تبریزی

یاد ایامی که بزم عیش ما معمور بود

مغز ما از نشأه می پرده دار حور بود

شیشه می نیم هوشی داشت از همصحبتان

روی مجلس در نقاب بیخودی مستور بود

لاله رویان را دل ما تشنه نظاره ساخت

آب این سرچشمه آیینه گویا شور بود

قرب منزل نعل ما را بر سر آتش گذاشت

داشتیم آسایشی تا منزل ما دور بود

خاطر روشن در فردوس بر رویم گشود

قحط یوسف بود تا آیینه ام بی نور بود

آنچه ما چشم از حباب آب حیوان داشتیم

در حجاب پرده زنبوری انگور بود

آب لعل او زخط شد تیره، ورنه پیش ازین

صافی این شهد، شمع خانه زنبور بود