گریه من آب در جوی سحر میافکند
ناله من شعله در جان اثر میافکند
آن لب حرف آفرین چون میشود گرم عتاب
آتش یاقوت پنداری شرر میافکند
گر تبسم این چنین بر لعل او زور آورد
لرزه بر آب زمین گیر گهر میافکند
رشته بیتابانه از شرم میان لاغرش
خویش را در کوچه تنگ گهر میافکند
گر نخواهی کام خود را تلخ، خوشگفتار باش
پسته را شیرینزبانی در شکر میافکند
هرچه با ما میکند عقل سبکسر میکند
کشتی ما را معلم در خطر میافکند
من کیم تا دفتر دعوی گشاید بال من؟
در بیابان طلب سیمرغ پر میافکند
بنده باد بهارانم که از شرم کرم
غنچه را در آستین پوشیده زر میافکند
هرکه رد خلق میگردد قبول خالق است
وقت آن کس خوش که ما را از نظر میافکند
پای بر سر میگذارد سرکشان خاک را
هرکه چون گل پیش خار و خس سپر میافکند
شد سر منصور آخر گوی چوگان فنا
میوه چون شد پخته خود را از شجر میافکند
دور گردان را به احسان یاد کردن همت است
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر میافکند
هرکه چون صائب دل از گرد تعلق پاک کرد
از دهن همچون صدف دایم گهر میافکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند
شاه ملک افسر گدای ملک سر میافکند
آفتاب از پرده پیش از صبح میآید برون
چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر میافکند
سایه میافکند مرغی بر سر مجنون و من
[...]
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند
کوه را بار غم از کمر می افکند
گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا مرو
شعلهٔ عشقست گاهی هم شرر می افکند
وادی خونخوار عشق است اینکه در گام نخست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.