بحر را چشم تر ما از نظر می افکند
کوه را بار غم از کمر می افکند
گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا مرو
شعلهٔ عشقست گاهی هم شرر می افکند
وادی خونخوار عشق است اینکه در گام نخست
ناخن از سر پنجهٔ شیران نر می افکند
در دلم کز صاف یکرنگیست تخمیر گلش
هر نفس نیرنگ او رنگ دگر می افکند
ماه نو امروز اگر با ابروش در همسری است
هفتهٔ دیگر تماشا کن سپر می افکند
شوخی حسن ترا نازم که از موج صفا
خار در پیراهن آب گهر می افکند
هر که نگزیند کنار از دور پر آشوب جام
خویش را جویا به گرداب خطر می افکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند
شاه ملک افسر گدای ملک سر میافکند
آفتاب از پرده پیش از صبح میآید برون
چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر میافکند
سایه میافکند مرغی بر سر مجنون و من
[...]
گریه من آب در جوی سحر میافکند
ناله من شعله در جان اثر میافکند
آن لب حرف آفرین چون میشود گرم عتاب
آتش یاقوت پنداری شرر میافکند
گر تبسم این چنین بر لعل او زور آورد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.