گنجور

 
صائب تبریزی

سایه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند

رعشه چون آب روانش بر رگ جان افکند

عشق بالا دست هر کس را که برگیرد زخاک

آسمان را بر زمین چون سایه آسان افکند

پرده ناموس نتواند حریف عشق شد

بادبان چون پرده بر رخسار طوفان افکند؟

از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است

ورنه هر کس گاه سیری پیش سگ نان افکند

هر که را شرم کرم در زیر دامان پرورد

در دل شب سایلان را زر به دامان افکند

هر که اینجا جمع سازد خویش را، فردای حشر

خویش را چون قطره در دریای غفران افکند

رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور

می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند

بر ضعیفان رحم کردن، رحم بر خود کردن است

وای بر شیری که آتش در نیستان افکند

من چسان صائب نگهداری کنم خود را، که خضر

خویش را دانسته در چاه زنخدان افکند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

نور رویت تاب در شمع شبستان افکند

اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکند

ای بسا دود جگر کز مهر رویت هر شبی

شمع عالمتاب گردون در شبستان افکند

صوفی صافی گر از لعل تو جامی درکشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه