گنجور

 
صائب تبریزی

سیرچشمی تنگدستان را توانگر می‌کند

موم را این بحر گوهرخیز عنبر می‌کند

داغ دارد سینه‌ام را بی‌قراری‌های دل

این سپند شوخ خون در چشم مجمر می‌کند

لعل سیرابش کجا دارد غم لب‌تشنگان؟

چشمه حیوان کجا یاد سکندر می‌کند؟

عندلیب از بی‌قراری سینه می‌مالد به خار

شبنم بی‌شرم گل بالین و بستر می‌کند

می‌دهد اهل نظر را بر سر خود عشق جای

از حباب این بحر گوهرخیز افسر می‌کند

تا غبار خط لب لعل ترا در بر کشید

گوهر از گرد یتیمی خاک بر سر می‌کند

چشم زار ما نخواهد ماند زیر دست و پای

شوق خرمن مور ما را صاحب پر می‌کند

این چه حسن عالم‌آشوب است کز هر جلوه‌ای

صفحه آیینه را صحرای محشر می‌کند

لامکان سیران خبر دارند از پرواز ما

شعله ما رقص در بیرون مجمر می‌کند

این جواب آن غزل صائب که می‌گوید مثال

«عالمی را یک نگاه گرم کافر می‌کند»