گنجور

 
صائب تبریزی

آنچه روی سخت من با سیلی استاد کرد

کی تواند بیستون با پنجه فرهاد کرد؟

بنده مقبل به آزادی سزاوارست، لیک

بنده شایسته را چون می توان آزاد کرد؟

ناخن دخل حسودان با سخن هرگز نکرد

آنچه در زلف تو با دل شانه شمشاد کرد

درد بر من ناگوار از پرسش احباب شد

تلخ بر من عید را رسم مبارکباد کرد

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است

عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد

شست دستش را به آب زندگی معمار صنع

خضر دیوار یتیمی را اگر آباد کرد

گرچه در آب و گل من عشق آبادی نهشت

می توان زین مشت گل بتخانه ها آباد کرد

این غزل را پیش ازین هر چند انشا کرده بود

صائب از روح فغانی دیگر استمداد کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

آن کجا بر نیکخواهان خار چون شمشاد کرد

دشمنان را کرد غمین دوستان را شاد کرد

خواسته چون کاه کرد و کلک را چون باد کرد

گنج ویران کرد و خان زائران آباد کرد

هم موالی را ز بند درد و غم آزاد کرد

[...]

سنایی

آبروی ما فراق ماهرویی باد کرد

حسن او ما را ز بند عشق خویش آزاد کرد

لعل رخسار از برای آن شدم کز بهر ما

یاد او بر مسند اقبال ما را یاد کرد

رای هجران از پی آن کرد تا از گفتگوی

[...]

سلمان ساوجی

دست فیاض تو خاطره‌ها ز بند آزاد کرد

عدل معمارت درونهای خراب آباد کرد

هر که می‌خواهد که در عهد تو آزادی کند

اولش چون تیغ باید روی چون فولاد کرد

باد ازان دست چنار انداخت کاندر عهد تو

[...]

خیالی بخارایی

ماه رخسارِ تو دید و عاشقی بنیاد کرد

گل نسیمت از صبا بشنید و دل برباد کرد

نخلِ قدّ دلکشت را بنده چون بسیار شد

از برای جان درازی سرو را آزاد کرد

مردمیهای رقیبت را فرامُش چون کنم

[...]

بابافغانی

عید شد هر کس مه نو را مبارکباد کرد

هر گرفتاری بطاق ابرویی دل شاد کرد

گریه ی مستان ز سوز و ناله ی چنگ صبوح

زاهد خلوت نشین را رخنه در اوراد کرد

شام عید از جان خود بی او ملالی داشتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه