تا نافه زلف مجلس آراست
آهوی حواس، دشت پیماست
چشم تو شرابخانه دل
ابروی تو قبله تماشاست
قفل دل زنگ بسته ما
موقوف کلید بال عنقاست
اندیشه رزق، تنگ چشمی است
تا خرمن نه سپهر برجاست
از زیر سایه خیمه چرخ
مجنون مرا هوای صحراست
این دایره های آتشین سیر
سرگشته نقطه سویداست
نقشی به مراد اگر نشیند
بازی نخوری که آن نه از ماست:
کز پرتو دست جامه پیرا
سوزن در کار خویش بیناست
گر روی جهان ز ما بگردد
غم نیست چو روی عشق با ماست
سودای چنین که یاد دارد؟
جان باخته ایم و صرفه با ماست
هر فیض که می رسد به صائب
از روح پر از فتوح ملاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که جمال دلبر آمد
والله که میان خانه صحراست
وانجا که مراد دل برآمد
[...]
برخیز که موسم تماشاست
بخرام که روز باغ و صحراست
امروز بنقد عیش خوشدار
آن کیست کش اعتماد فرد است
می هست و سماع و آن دگر نیز
[...]
زین چار خلیفه مُلک شد راست
خانه به چهار حد مهیاست
این خاک ز لطف نور برخاست
وانگاه روان شد از چپ و راست
شد جانوری که آشیانش
برتر ز ضمیر و وهم داناست
هر لحظه ز فیض و فضل آن نور
[...]
شوری ز شرابخانه برخاست
برخاست غریوی از چپ و راست
تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟
کز هر طرفی هزار غوغاست
تا جام لبش کدام می داد؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.