در معرکه عشق ز جرأت خبری نیست
غیر از سپر انداختن اینجا سپری نیست
در قافله فرد روان بار ندارم
هر چند به جز سایه مرا همسفری نیست
در پله سنگ است گهر بی نظر پاک
بیزارم ازان شهر که صاحب نظری نیست
خود را بشکن تا شکنی قلب جهان را
این فتح میسر به شکست دگری نیست
چون شیشه بی می، نبود قابل اقبال
باغی که در او بلبل خونین جگری نیست
شب نیست که بر گرد تو تا روز نگردم
هر چند من سوخته را بال و پری نیست
سرگشتگی ما همه از عقل فضول است
صحرا همه راه است اگر راهبری نیست
صائب چه کند گر نکند روی به دیوار؟
جایی که لب خشکی و مژگان تری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و پیچیدگیهای آن سخن میگوید. شاعر با جرأت و شجاعت در عشق روبرو نشده و تنها سپر انداخته است. او احساس تنهایی میکند، حتی در میان جمعیت، چون همسفری ندارد. شاعر از شهری که در آن صاحبنظران وجود ندارند بیزار است و بر این باور است که برای رسیدن به موفقیت باید خود را بشکند. او به شب و روز اشاره دارد و بیان میکند که بیمی و شوق، قابل پذیرش نیست. ناتوانی در بیان عشق و سرگشتگی را به عقل فضولی نسبت میدهد. در نهایت، شاعر از سرخوردگی خود در جایی که تنها خشکی و کمبود عشق وجود دارد، میگوید.
هوش مصنوعی: در میدان عشق، جرات و شهامت وجود ندارد و تنها راه این است که خود را از محافظت کنار بگذاریم، زیرا در اینجا هیچ نوع حفاظی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا من فردی هستم که در سفر زندگی همراهی ندارم و هیچ باری در زندگی به دوش ندارم. هرچند که تنها سایه من، یعنی خودم، همراهم است.
هوش مصنوعی: در پله، سنگی وجود دارد که جواهری گرانبها در آن نهفته است. اما من از شهری که مردی دانا و صاحب نظر ندارد، بیزارم.
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی درد و رنجهای بزرگ جهان را برطرف کنی، باید مشکلات و سختیهای خودت را تحمل کنی. این راه پیروزی فقط از طریق شکست و فداکاری خودت ممکن است.
هوش مصنوعی: وقتی درختان باغ از شراب خالی باشند، هیچگاه نمیتوانند به خوشی و رونق برسند و جایی که بلبل با دلی پر از غم حضور ندارد، به استقبال خوشبختی نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: هر شبی که دور تو بگردم، به پایان نمیرسد، حتی اگر من سوخته و ویران شدهام و دیگر چیزی ندارم که مرا به پرواز درآورد.
هوش مصنوعی: سرگشتگی و سردرگمی ما به دلیل افکار و عقل اضافیمان است. در واقع، همه جا مسیر وجود دارد، اما اگر راهنمایی نباشد که ما را هدایت کند، نمیتوانیم از آن مسیرها استفاده کنیم.
هوش مصنوعی: صائب در حالی که به دیوار نگاه میکند، به چه کار دیگری میتواند بپردازد؟ در جایی که هم لبهایش خشک است و هم مژههایش تر و نم دارد، هیچ امیدی برای تغییر وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست
چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست
نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر
[...]
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه میکنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
[...]
در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست
وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست
عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت
بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست
جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند
[...]
از سوز دل مات همانا خبری نیست
کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست
هستند تو را عاشق بسیار ولیکن
دلسوخته در عشق تو چون من دگری نیست
از بهر دوای دل پر درد ضعیفم
[...]
ای خرده شناسان که بانواع فضایل
ارباب شرف را چو شما راهبری نیست
حیف است که با این هنر و فضل شما را
از حال دل مردم دانا خبری نیست
سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.