گنجور

 
صائب تبریزی

پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست

سهوست سجده ای که نه بر خاک پای توست

طبل رحیل هوش من آواز پای توست

حسرت نصیب دیده من از لقای توست

در پرده های چشم شکر خواب صبح نیست

شیرینیی که در دو لب جانفزای توست

خون می کند عرق ز شفق هر صباح و شام

از بس که آفتاب خجل از لقای توست

در باز کردن در باغ بهشت نیست

فیضی که در گشودن بند قبای توست

ظرف وصال نیست من تنگ ظرف را

طبل رحیل هوش من آواز پای توست

خودداری سپند در آتش بود محال

خالی است جای من به حریمی که جای توست

هر شاخ گلی که دست کند در چمن بلند

از روی صدق ورد زبانش دعای توست

هر دل رمیده ای که بساط زمانه داشت

امروز در کمند دو زلف رسای توست

ره نیست در حریم تو هر خودپرست را

بیگانه هر که گشت ز خود آشنای توست

چون ترک دلبری ننمایند دلبران ؟

چون هر کجا دلی که بود مبتلای توست

استادگی چگونه کند در نثار جان؟

صائب که مرگ و زندگیش از برای توست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

تاج سر سخا و سخن خاک پای توست

هرچ از سخن گزیده تر است آن ثنای توست

سلمان ساوجی

من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست

بس نیست؟ این قدر که سرم خاک پای توست

با آنکه رفته در سر مهر تو، جان من

جانم هنوز، بر سر مهر و وفای توست

پرداختیم، گوشه خاطر، ز غیر دوست

[...]

جامی

ای شهسوار حسن که جانم فدای توست

هر جا سری ست خاک ره باد پای توست

خوش جلوه ده سمند که دفع گزند را

هر سو هزار سوخته دل در دعای توست

مشتاق وصل را که ز هجران به جان رسید

[...]

افسر کرمانی

خرم دلی که کشته تیغ جفای توست

خرم تر آن که زنده مهر و وفای توست

اینک دلی شکسته و جانی گداخته،

از ما اگر قبول کنی، از برای توست

دل را که بر هوای بزرگی و فرّ و جاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه