رزق وسیع در قدم میهمان توست
هر کس که میهمان تو شد میزبان توست
نعمت شود زیاده به قدر زبان شکر
نخلی است این که ریشه آن در دهان توست
گر سایه ای به سوخته جانی فکنده ای
در آفتابروی جزا سایبان توست
آسودگی نتیجه ترک علایق است
پوشیدن نظر ز جهان دیده بان توست
در خاک و خون ترا نکشیده است تا زبان
در خامشی گریز که دارالامان توست
تیر دعای صافدلان نیست نارسا
هر نارسایی که بود در کمان توست
هر چند از رکاب تو دور افتاده ایم
دست ز کاررفته ما در عنان توست
غربت نمی کشی ز وطن هر کجا روی
از زیر بال خویش اگر آشیان توست
صائب ز نغمه تو شکرزار شد جهان
گفتار، حق خامه شیرین زبان توست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفتاب شاهی تخت آسمان توست
ملک زمین مسخر حکم روان توست
صاحبقران و خسرو روی زمین تویی
دولت همیشه رهبر و صاحبقران توست
گر مهرگان توست خجسته عجب مدار
[...]
ای کآب زندگانی من در دهان توست
تیر هلاک ظاهر من در کمان توست
گر برقعی فرونگذاری بدین جمال
در شهر هر که کشته شود در ضمان توست
تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.