باعثِ آزار شد ترکِ دلآزاری مرا
تختهٔ مشقِ حوادث کرد همواری مرا
روزِ روشن میکند کارِ نمک در دیدهام
شب ز شکّر خواب باشد خطِّ بیزاری مرا
گر به خونم هر سرِ خاری کمر بندد چو تیغ
روی خندان میکند چون گل سپرداری مرا
نیستم مقبول تا مردودِ خاطرها شوم
چون یتیمان نیست بیم از خطِّ بیزاری مرا
آنچه من در بیخودیّ و می پرستی یافتم
حیف از اوقاتی که شد ضایع به هشیاری مرا
داشت خودداری مرا یک چند در قیدِ فرنگ
بیخودی آزاد کرد از قیدِ خودداری مرا
صائب از پند و نصیحت غفلتِ من بیش شد
نیست زین خوابِ گران امّیدِ بیداری مرا